مدح پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
درکوه انعــکاس خودت را شنـیده ای تا دشت ها هــوای دلت را دویده ای در آن شب سیاه نگـفــتی که از کـدام وادی سبد سبد گــلِ مهتاب چیده ای؟ «تبت یدا.» ابی لهبان شعله می کشند تا پرده ی نمایش شب را دریــده ای رویت سپیده ای ست که شب های مکه را خالت پرنده ای ست رها درسپیده ای اول خــــدا دو چشم تو را آفرید و بعد با چـشمکی ستاره و ماه آفــریده ای باران گیسوان تو برشانه ات که ریخت هرحلقه یک غزل شد وهرمو قصیده ای راهب نگــــاه کرد و آرام یک تــرنج افــتـــاد از شگــفــتی دست بریده ای دیگر چرا به عطر تو ایــمان نیاوریم ای لهجه ات صراحت سیب رسیده ای! بالاتــر از بلندی پـــــــرهای جبـرئیل تا خلوت خدا، تک و تنها پــریده ای دریای رحمتی و از امــواج غصه ها سهم تمـــــام اهل زمین را خریده ای حتی کنار این غــــزلت هم نشسته ای خط روی واژه های خطایم کشیده ای گفتند از قــشــنــگیت اما خودت بگــو از آن محــمـدی که در آیینـه دیده ای |